پیشنوشت: این نوشته یه نوشته ی تخصصی نیست، فقط نظر شخصی خودمه.
من مدتی با کدایگنایتر رفیق گرمابه و گلستان بودم و روزهای زیادی رو باهاش سر کردم و به نوعی میشه گفت که یار غارم بود! البته نه اینکه الان نباشه! چون هنوز هم که هنوزه بعضی از کارهام رو با اون انجام میدم. خلاصه ارادتمند درست و حسابی حضرت کدایگنایتر بودم و اعتقاد و اعتماد راسخی بهش داشتم. اما از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون، همیشه دلم میخواست گذری به لاراول هم داشته باشم، از بس که هی به هی آدمهای درست و درمون راجع بهش مطلب مینوشتن و از حُسن و جمالش داد سخن میدادن!
القصه، بعد از مدتها تصمیم گرفتم تا سفری به دنیای لاراول داشته باشم و اگه بشه با اون هم طرح دوستی بریزم. خلاصه کوله بارم رو بستم، چوب دستی سفر رو برداشتم و به سمت دنیای لاراول حرکت کردم: میرود راه پیوسته تا آن سو، از دری کو شد رهش آغار، میرود او تا کجا تا کو، من روان با او کنم آواز…!!!